ماجراي من و صادق هدايت

#ماجراي_من_و_صادق_هدايت


صادق هدايت با مرگ معما گونه اش نه فقط براي من (آلفرد) بلکه براي خيلي از روشن فکرا و متفکرا سوال بي جوابي رو از خودش به جا گذاشت.
تا اينکه يه شب وقتي داشتم کتاب "بوف کور" رو براي بيستمين بار مي خوندم از شدت خستگي پلکهام رو هم افتاد و به خواب سنگيني فرو رفتم.
تو خواب مردي رو ديدم که قيافه ايي افسرده اما متفکرگونه داشت.
جذب متانت و وقار عميق و غير قابل فهمش شدم.
به طرفش رفتم تا از نزديک با عمق وجودي و غير قابل درک و فهمش از نزديک آشنا بشم.
هنوز نزديک مرد نشده بودم که دو آدم با صورت هاي تاريک و مبهم جلو روم سبز شدن تا من رو از لمس کردن مرد منع کنن.
از همون جا که ايستاده بودم مرد رو شناختم، همون مرد اثيري، صادق هدايت بود.
تو اين مدت کوتاه که سر از پا نمي شناختم فقط تونستم به "صادق هدايت"بگم که:
"مي دوني الان نزديک به صدو خورده ايي سال از مرگت مي گذره؟"
اينو که گفتم رفت تو فکر.
_"جدي؟"
"جدي، جدي."
_"پس چرا من چيزي حس نمي کنم؟"
گفتم:
"يعني تو،بعد از اين همه سال احساس تنهايي نمي کني؟"
گفت:
"من از همون اول هم تنها بودم، تنها آفريده شدم"
گفتم:
"الان خيليا نوشته هات رو خوندن،مي خونن"
با ناراحتي گفت:
"باور کردنش سخته."
گفتم:
"چرا سخته؟"
کلاه لگني اش رو محکم تو سرش فرو کرد و گفت:
"خوندن خالي فايده نداره،مطلب رو بايد فهميد.درد رو بايد درک کرد."
گفتم:
"اما خداييش خيليا از سبک نوشتنت چيزي سردرنميارن،سردر گمن! تازه بدجوري هم نقدت مي کنن."
سرش رو بالا گرفت و دود سيگارشو فوت کرد توي هوا.
بعد لبخند تلخي زد و گفت:
" از همون اول گفته بودم که.
من براي سايه ام مي نويسم."

نويسنده:
سيد حميد موسوي فرد
15/خرداد/1398

#خرمشهر_ايران
#سيد_حميد_موسوي_فرد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شهر آکواریوم آیدی اینیستاگرام Tom نمی دونم اسمشا چی بزارم:)))) معلم:وب معلمان واساتيد ودانش آموزان ايران اسللامي مرجع دانلود انیمه و مانگا نمایندگی تعمیر لوازم خانگی در محل - تعمیرگاه نوین خدمات نوین پرشیا تاکسی