#هم_رنگ_جماعت
نگاهي از روي خشم به من انداخت و گفت:
_"تو.
واسه چي به همه چيز اعتراض مي کني؟"
"من؟"
_"آره ديگه، خودت!"
"مگه به چي اعتراض کردم؟"
_به همه چيز، از اين مارمولکاي روي ديوار گرفته تا همين دري که از تو دلش رد شديم.
آخه تو چيکار داري که در، رو يه پاشنه مي چرخه يا دو تا.
تازگيا هم به همين جلسه کتاب خوني کتابخونه.
ببينم تو سر پيازي يا ته پياز؟"
با دلخوري گفتم:
"من نه سر پيازم نه تهش.
اصلا من از پياز خوشم نمياد که بخوام سرش باشم يا تهش."
_"اگه از من مي شنوي،برو همرنگ جماعت شو!"
"خوب اگه از اون رنگي که به خودشون ميگيرن خوشم نيومد چي؟"
_"همرنگ جماعت شدن يعني همين.
يعني هر رنگي شدن تو هم همون رنگي باش."
"از ميون تموم موجودات روي زمين،از اين يکي متنفرترم "
_"کدوم يکي؟"
"همين که بهش مي گن،آفتاب پرست.
من هميشه دوست داشتم خودم باشم، همون آدم،همون سطح فکر با همون رنگ هميشگي."
سيد حميد موسوي فرد
خرمشهر_ايران
23/بهمن/1397
درباره این سایت